شاعر: زکریا تفعلی


نیزارها می‌نوازند، محزون به پاس گلویت
عمری است لب تر نکرده است هامون به پاس گلویت
زخمی نشسته است شاید، مردی شکسته است شاید
باید که ماتم بگیرد، مجنون به پاس گلویت
دل‌های زخمی غمین‌اند، شاید غریبان چنین‌اند
در سینه‌ها عقده ماندست، مشحون به پاس گلویت
بعد از فرود تو مولا، بر قاب غم رنگ شیعه
از خون فراتی کشیدیم تا خون به پاس گلویت
یک آیه از کهف باقی است، خورشید آهسته‌تر خوان
داوود هم سالیانی است، مفتون به پاس گلویت